من مرغ طوفانم

من مرغ طوفانم

مرد تنهای شب
من مرغ طوفانم

من مرغ طوفانم

مرد تنهای شب

یا حجت الله

حالم به حال عبد مُکَدَّر نمی خورد
وضعم به وضع بنده ی مضطر نمی خورد
نفرین به من که اشک دُرُستی نریختم
این گریه ها به درد من آخر نمی خورد
عاشق به عشق یار ز اغیار می بُرد
عاشق غمی به جز غم دلبر نمی خورد
اقدام کرده‌ام بپرم بارها..،نشد
بال و پرم به بال کبوتر نمی خورد
در می زنم رئوف..،جواب مرا بده 
در می زنم رئوف..،مگر در نمی خورد؟!
اصلاً قد و قواره ی من را نگاه کن
باور بکن به بنده ی خودسر نمی خورد
گرچه بدم ولی به علی دوست دارمت
این لب قسم..،دروغ..،به حیدر نمی خورد
ما را به جان حضرت زهرا قبول کن
ما را قبول کن..،به کسی بر نمی خورد
فرزند اگر که گیر بیفتد میان غم
دستش به غیر دامن مادر نمی خورد
بی حُبِّ فاطمه بخدا کارنامه ام
مُهر امان وادی محشر نمی خورد
در تشنگی به خاطرِ عطشانِ فاطمه
یک جرعه آب خوش لب نوکر نمی خورد
با چکمه روی سینه ی او پا نمی نَهَند
لب تشنه را که نیزه به خوردَش نمی دهند
بردیا محمدی

ادامه نوشته

یا صاحب الزمان

مژده‌ی آمدنت قیمت جان می‌ ارزد

تاری از موی تو آقا به جهان می‌ ارزد

السلام علیک یا صاحب الزمان

بهترین هدیه به آقا امام زمان (عج) ترک گناه است.

در روایت امام صادق(ع) آمده که اگر کسى چهل روز «دعای عهد» بخواند از یاران امام مهدى(عج) خواهد شد؛ اما این آثار دعا ممکن است مقید باشد به اینکه اعمال و رفتار دیگر او نیز درست و مطابق موازین شرع باشد و ممکن است خداوند متعال به برکت این دعا انسان را متحول گرداند و با خواندن آن در چهل روز و عهد قلبى با حضرت مهدى(عج) به این قابلیت برسد که بتواند از اصحاب حضرت شود.

ادامه نوشته

سرمایه

می گویند: روزی مولانا ، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟

شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم. ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟ ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. پس خودت برو و شراب خریداری کن. در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس داشت، خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد. تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد. مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شدو شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن،از میکده خارج شد. هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

ادامه نوشته

روزی

حکیمی از شخصی پرسید:روزگار چگونه است؟
️شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی!؟

از مترسکی سوال کردم:
آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخ داد :
در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است. پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم :
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

جبران خلیل جبران

ادامه نوشته

راه

ای که مرا خوانده ای؛راه نشانم بده
در شب ظلمانی ام ؛ماه نشانم بده
یوسف مصری ز چاه؛گشت چنین پادشاه
گر که طریق این بود؛چاه نشانم بده

عکس نوشته پسرانه

خدایا
تو را شکر که امروز را به من فرصت زندگی دادی تا شکرگزار تک تک نعمت‌هایت باشم
و از زندگی‌ام لذت ببرم.
تو را شکر که هر روز نعمت‌های بیکرانت را وارد زندگی‌ام می‌کنی.
تو را شکر که هر لحظه مرا به مسیر درست هدایت می‌کنی و اضطراب و استرس را از بدنم دور میکنی
تو را شکر که ایمان و باورم را روز به روز قوی‌تر می‌کنی.
تو را شکر که هر روز از بی‌نهایت راه و از جایی که فکرش را هم نمی‌کنم به من رزق و روزی می‌دهی.
تو را شکر که هر روز بهترین‌ها را وارد زندگی‌ام می‌کنی️

ادامه نوشته