من مرغ طوفانم

من مرغ طوفانم

مرد تنهای شب
من مرغ طوفانم

من مرغ طوفانم

مرد تنهای شب

روزی

حکیمی از شخصی پرسید:روزگار چگونه است؟
️شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی!؟

از مترسکی سوال کردم:
آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخ داد :
در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است. پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم :
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

جبران خلیل جبران

ادامه نوشته

راه

ای که مرا خوانده ای؛راه نشانم بده
در شب ظلمانی ام ؛ماه نشانم بده
یوسف مصری ز چاه؛گشت چنین پادشاه
گر که طریق این بود؛چاه نشانم بده

عکس نوشته پسرانه

خدایا
تو را شکر که امروز را به من فرصت زندگی دادی تا شکرگزار تک تک نعمت‌هایت باشم
و از زندگی‌ام لذت ببرم.
تو را شکر که هر روز نعمت‌های بیکرانت را وارد زندگی‌ام می‌کنی.
تو را شکر که هر لحظه مرا به مسیر درست هدایت می‌کنی و اضطراب و استرس را از بدنم دور میکنی
تو را شکر که ایمان و باورم را روز به روز قوی‌تر می‌کنی.
تو را شکر که هر روز از بی‌نهایت راه و از جایی که فکرش را هم نمی‌کنم به من رزق و روزی می‌دهی.
تو را شکر که هر روز بهترین‌ها را وارد زندگی‌ام می‌کنی️

ادامه نوشته

حکایت

روزی پدری هنگام مرگ فرزندش را فراخواند و گفت فرزندم تو را چهار وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به این چهار توجه کنی :
اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی ابتدا دستی به سرو رویش بکش و بعد بفروش
دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای باشی سعی کن صبح زود به نزدش بروی
سوم اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی  سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر بازی کنی
چهارم اینکه اگر خواستی سیگار یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن


مدتی پس از مرگ پدر او تصمیم گرفت خانه پدری که تن...ها ارث پدرش بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سروسامان داد پس از اتمام کار دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است که بفروشد پس منصرف شد.
مدتی بعد خواست با فاحشه  معروف شهرباشد  .طبق نصیحت پدر صبح زود به در خانه اش رفت.اما چون صبح زود بود و فاحشه فرصت نکرده بود آرایش کند دید که او بسیار زشت است و منصرف شد
مدتی بعد نیز خواست قمار بازی کند.پس از پرسوجوی فراوان بزرگترین قمار باز شهر را پیدا کرد.دید او در خرابه ای زندگی میکند و حتی تن پوش مناسبی هم ندارد.وقتی علتش را پرسید قمارباز بزرگ گفت همه داراییم را در قمار باخته ام.....در نتیجه از این کار هم منصرف شده و به عمق نصایح پدرش پی برد

اما زمانی که دوستانش سیگار برگی به او تعارف کردند که با آنها هم دود شود بیاد وصیت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از

دوستانش بود شروع کند ولی وقتی او را نزدیک به موت یافت که بر اثر این دود کردنها و مواد مخدر بود خدا را شکر کرد که او آلوده نشده وبه پدر رحمت فرستاد .

 

یا صاحب الزمان

پذیرایی از مهمانان حضرت مهدی(ع)با بیش از پنج هزار پرس غذا



به مناسبت میلاد با سعادت امام زمان (عج)، مردم شریف شهریار با شور و شوقی وصف‌ناپذیر در مراسم جشن نیمه شعبان گرد هم آمدند. در این روز مبارک، ۵۲ موکب در نقاط مختلف شهر برپا شد که با پذیرایی از مردم، فضای معنوی و پرنشاطی را رقم زدند. از ساعات ابتدایی صبح، پخش ۳ هزار املت آغاز شد و در ادامه، برای ناهار ۵ هزار پرس چلو جوجه بین مردم توزیع گردید. همچنین در ساعات بعد از ظهر، ۳ هزار ساندویچ همبرگر نیز میان حاضرین پخش شد. این پذیرایی گسترده نشان از همدلی و عشق مردم به حضرت ولی‌عصر (عج) داشت. در کنار سایر موکب‌ها، ۱۳ موکب توسط سپاه ناحیه شهریار، اصناف، اقشار و مقاومت ۸ مرکزی حضرت امام روح‌الله دایر شده بود که در خدمت‌رسانی به مردم نقش پررنگی داشتند. حضور پرشور مردم و برنامه‌های متنوع این روز، فضایی سرشار از امید و انتظار برای ظهور حضرت مهدی (عج) ایجاد کرده بود. این جشن باشکوه، تجلی عشق و ارادت مردم شهریار به امام زمان (عج) و نمادی از همبستگی و مهربانی بود که در فضایی معنوی و پرشور برگزار شد.خبرنگاران:امیرحسین شیردل-پریسان حدادی

روزی

حکیمی از شخصی پرسید:روزگار چگونه است؟
️شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی!؟

از مترسکی سوال کردم:
آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخ داد :
در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است. پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم :
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

جبران خلیل جبران

ادامه نوشته