من مرغ طوفانم

من مرغ طوفانم

مرد تنهای شب
من مرغ طوفانم

من مرغ طوفانم

مرد تنهای شب

تقدیر و تصمیم

تصمیم من مثل تصمیم آن پرنده ی پروبال شکسته است که از ترس دشمن تصمیم می گیرد به مکان دوری پرواز کند. پس در هر حال پر می زند، اما از بالای صخره ها پایین می افتد و پروبالش بیشتر مجروح می شود. در ته این دره ی مخوف چه به جانش می افتد؟ در جریان سریع یک رودخانه ی طغیانی چقدر بد است بروپال شکسته بودن. 

ادامه نوشته

پدر و مادرم

مادرم
مهربانیت را مرزی نیست.
یقین دارم قبل از آفرینشت،
فرشته ای بوسیده باشد قلبت را

پدرم
تو از همه جا شروع می شوی
و من هربار بداهه می نوازمت
از هر جای تنت
سبز آبی کبود من
لم بده، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر یاس فراگیرم شو
بگذار یادت بگیرم

عکس نوشته

مادرم تو
سکوت می کنی ...
و من ...فکر میکنم ...بهترین حرف دنیا ... تویی .
وقتی ... بهار می شوی و شکوفه میدهی
وقتی ... باران می شوی و طراوت ... می بخشی
وقتی ... آبهای جاری جویبار ... می شوی و بهترین موسیقی دنیا را ... می نوازی ...
تو ... اصلا ... حرف نداری ...
برای همین است ... که همیشه در سکوت ... خدایی می کنی ...
گاهی که بد و ترش روی ... می شوم
از دست من ... عصبانی هم که ... باشی
صبح ها و شبها را ... در هم ... نمی شکنی
زمستان را ...طولانی تر ... نمی کنی
ماه را ... از زمین ... نمی رانی
از شکوفه های بهاری ... کم نمی کنی !
و به پاییز ... نمی افزایی ...
درختان ... باز هم سیب های شیرین ... هدیه ... میدهند
تو ... بهترینی

ادامه نوشته

حکایت من

حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اماقایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اماضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
ز فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود.

عکس پس زمینه

همیشه چوب ســــــــــــوختنی نیست …
خــــــوردنی هم هست
ما گاهی چوبِ ســــــــــادگیمون رو میــــــــــــ خوریم . .

ادامه نوشته

یهود

یهود

چهار سوار آخرالزمان

چهار سوار آخرالزمان

مذاهب و ادیان جهان باستاندین و آیین مسیحی دین و آیین یهود

آخرالزمان کتاب مقدس

ادامه نوشته

تقدیم به مادرم

بدی ِ کسی رو فراموش نمی کنم.. نه این که انتقام جویی باشم.. نه هرگز! فقط نمی خوام دوباره به غلط چنین مهره ی سوخته ای رو آدم حساب کنم

نمیشود که شوی یک دمی فراموشم
تویی که شهد لبت با ترانه مینوشم
برای از تو نوشتن همیشه کم دارم
برای از تو سرودن همیشه میکوشم
تو شهد آب حیاتی که بی تو می میرم
تو سکر جام شرابی که با تو میجوشم
حکایت من و خواجه تفَال و غزلست
همو که داد ز غصه ،نجاتمان ،دوشم
همیشه طفل دبستان خط لب ها شم
همیشه آرش عشق کمان ابروشـم
عجب مدار پلنگی به چنگ ،آهو داشت
عجیب این که پلنگی به چنگ آهوشم
همیشه در دل خود جاودانه می سوزم
اگر چو آتش زرتشت سرد و خاموشم
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هـنوز پـیرهنم را نشـسته می پوشم

ادامه نوشته